ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

خونه ی خاله

چند ماهی بود که خاله ندا رو ندیده بودیم.روز چهارشنبه رفتیم خونشون و دو روز اونجا بودیم.خیلی خوب بود. خاله ندا دوتا کتاب واست گرفته بود و یه سری برچسب ماشین.(بازیگرهای فیلم ماشینها) همین که برچسبا رو دیدی امونشون ندادی و همه رو جدا کردی.تو این دو روز هرجای خونه خاله ندا رو نگاه میکردی برچسبا رو میدیدی:رو آینه.رو دیوار.رو مبل و میز.توی دستشویی. وسط رختخواب.کف پا.توی موها.......فکر کنم خاله ندا هنوز داره خونشو تمیز میکنه. راستی اینو هم بگم که با خاله ندا کارت دعوت تولدت رو به شکل ماشین طراحی کردیم.بعدا توی یه پست که مخصوص تولدته عکسشو میذارم.               &...
25 تير 1390

ای شیطون!

قبلش: دیشب همه مداد رنگیهات رو ریختی کف اتاق.استفاده هم نکردی. بعد رفتی سراغ بابات و خواستی که باهات ماشین بازی کنه. بابایی گفت اول باید مدادها رو جمع کنی.گفتی مامان جمع میکنه .من گفتم خودت باید اینکارو کنی.بابایی هم گفت شرطش اینه که خودت جمع کنی.حسابی با هم چونه زدین تا بالاخره قرار شد با هم جمع کنیم. منم تو اتاقت بودم .اومدی تو اتاق بعد یه دفعه دستت رو گذاشتی پشت سرت و گفتی سرم.........سرم........... یه کمی ترسیدم و ازت پرسیدم چی شده؟سرت درد میکنه؟ گفتی نه. سرم میگه تو جمع کن .منم گفتم بابایی گفته اگه من تنهایی جمع کنم باهات بازی نمیکنه. دیشب که بازی رو از دست دادی.مدادها هنوز کف اتاقن و تو هم غرق در خواب ناز. تا ببینم وقت...
19 تير 1390

پرفروشترین سی دی

ماهان جونم این شعر رو وقتی دوسال و هشت ماهه بودی با هم روی موبایل ضبط کردیم.خیلی دلم میخواست توی وبلاگت بذارمش.تا اینکه امروز فایلش رو فرستادم برای خاله ندای مهربون  و اون زحمتشو کشید.   ...
13 تير 1390

...............

       ماهان ما مامان وبابا خیلی آرزوهای بزرگی برات دارن. خیلی کارها دلشون میخواد برات انجام بدن. و نمیدونن که از پس اونا بر میان یا نه؟ تو دعا کن و با اون دل پاکت از خدا بخواه. تو بزرگترین ، قشنگترین و بهترین اتفاق عمر مایی.                                                  ...
12 تير 1390

من از حموم بدم میاد

ساعت8:15 صبح دیشب که میخواستم ببرمت حموم گفتی صبح.امروز صبح ساعت 8 که بیدار شدی تا چشماتو وا کردی گفتی مامان بریم حموم .احساس کردم 2تا تیزی تو سرم دراومد.(شاخهام بودن)  آخه تو از حموم رفتن نفرت داری.به هر روشی هم متوسل شدم مشکل حل نشده.  گفتم صبحونه بخوریم بعد بریم.گفتی نه بریم حموم .تموم موهام شاخ شد.گفتم باشه.رفتم وسایلتو آماده کنم برگشتم دیدم خوابی.احتمالا خواب دیده بودی.هنوزم خوابی.منتظرم بیدار بشی ببینم چی میشه؟                                   &nb...
11 تير 1390

؟؟؟

از دیشب تا حالا چندین بار تکرار کردی "مامان من دلم میخواد پسر خوبی باشم".خیلی سعی کردم دلیل این حرفتو بفهمم ولی تا حالا که نشده.کار بدی نکردی.من و بابا هم نگفتیم تو خوب نیستی.خودت هم دلیلی نمیاری................. .واقعا متوجه نمیشم.ولی یه چیزی واضح و روشنه:                            تو واقعا پسر خوبی هستی عزیزم.        ...
9 تير 1390

یه خاطره

روزی که خونه دایی شهرام بودیم  تو و هلیا رو بردیم باغ پرندگان.تجربه جالبی بود.هرچی گیلاس و زردآلو بود رو دادین پرنده ها.با اصرار تمام به طاووسها میگفتین "هسته گیلاس رو در بیار.با توام.هسته رو در بیار" کبوترها رو که خارج از قفس بودن کیش میکردین تا پرواز کنند.مسوول باغ یه طوطی سفید کوچولو که شیرینکاری انجام میداد رو از قفس درآورده بود تا بازدید کننده ها رو سرگرم کنه.طوطی چند قدمی دورشد وتو دنبالش دویدی تا اونو هم مث کبوترا کیش کنی ولی یه دفعه طوطی به طرفت برگشت و برای دفاع از خودش صدایی درآورد.تو هم سریع فرار کردی.برای کسایی که اونجا بودن این کارهات اینقدر بامزه بود که ازت فیلم میگرفتن.        ...
8 تير 1390

خیلی گلی

پسر گلم خیلی وقته که توی مرتب کردن خونه کمکم میکنی.مثلا اسباب بازیهاتو جمع میکنی و میذاری توی اتاقت.یا توی پهن و جمع کردن سفره کمک میکنی.ولی دیروز کمکهات اساسی بود. تازه از مسافرت برگشته بودیم و حسابی کار داشتم.علاوه بر اون وبلاگت رو هم میخواستم آپ کنم.کامپیوتر توی اتاق تو هست.تا داشتم وبلاگت رو آپ میکردم تو تمام وسایل کف اتاقت رو جمع کردی و چیدی توی کمد.کف اتاق تقریبا جا نداشت:ماشین ومداد و ماژیک و دفتر و کیف و هواپیما و موتور و دوچرخه و توپ و ........... (چون اینا رو با خودمون نبرده بودیم تا رسیدیم خونه با هیجان رفته بودی سراغ کمد و همه رو درآورده بودی)  حالا کاری به توی کمد نداریم که چه شکلی شد .ولی اتاقت واقعا مرتب شد.انگ...
8 تير 1390